اونروز که توی اتوبان میومدیم، یه جایی جاده با یه شیب خیلی آرومی به سمت پایین میرفت و بعد وارد تونل میشد. شب بود و ترافیک سنگین روونی هم بود و با چراغای ماشینای در حال سیر و حرکت، یه منظره آروم زیبا بوجود اومده بود. این هم جهتی و نظم حرکت ماشین ها منو برد به یه خاطره قدیمی از کلاس آقای خاکپور… که وقتی ازش پرسیدم “پس وقتی ما راه میریم هم باید رو کره زمین اثر بذاریم” تایید کرد و گفت “آره، اگه همهی آدمای زمین تو یک لحظه تو یک جهت مشخص قدم بزنن روی حرکت زمین تاثیر میذاره” ولی خب میدونیم که عملا حرکت های رندوم همدیگه رو خنثی میکنه. بعدش داشتم به اینکه خدا یه جوری سیستم رو چیده که این حرکتا رندوم اتفاق بیوفته و حتا شاید توصیهش به “فسیرو فی الارض” هم برای همین بوده باشه… که بعد دیدم نه خیلی نمیخونه و دنبال مثال بهتری بودم و تو این خیالات برای خودم میگشتم که یهو یه اتفاقی افتاد!
یه فکر خیلی حماسی (!) جرقه زد. از حرکت زمین شروع شد و با پیش زمینه کارای آزمایشگاه زیست و یکی از ایده های در حال تکمیل همین سایت و برنامه های علمی بچگیم دست به دست هم دادن تا یه ایده خیلی جدید جرقه خورد. البته این ایده های اینجوری خوب به احتمال 99.99 درصد یا تکرارین یا کار نمیکنن و یا هر 2! ولی داستان اون طرفه که داشته تو دریا ماست هم میزده… و میگه میدونم این دوغ نمیشه… اما اگه بشه دوغ میشه ها! اما دوغ میشه! (اینو آقای پیله چی برای حل سوالای ریاضی حد میگفت بهمون).
خلاصه که… اگه نوبل زیست و پزشکی و فیزیک رو گرفتم بدونید از کجا شروع شد :))
16 خرداد 1399