این که نمیتونم گیوآپ کنم داره ریز ریز وجودمو میخوره… واقعا لازمه بتونم بیخیال بشم. البته که همون که میگن “موجیم و آسودگی ما عدم ماست” و این حرفا… نمیشه یه پرنده رو آورد تو تنگ آب بهش گفت مثل بقیه گلدفیش ها زندگی کن؛ خفه میشه؛ میمیره؛ و اینکه تقلا کنه برای نمردن چیز عجیبی نیست… ولی خب این پر و بال زدن با زنجیر هایی که وصل شده بهش و تیغایی که داره پر های پرواز رو بیشتر میبره، فقط دردناک و دردناک ترش میکنه…
ما خواستیم قبل از تنگ تر شدن قفس فرار کنیم بریم… سیالیت هوا خیلی زیاد بود… نمیشد زیر آب پرواز کرد. ما هم دوست نداشتیم زیرآبی بریم!
اینکه به خودم میام و میبینم دارم تو ذهنم برای فلان پروژه زمان ملاقات ست میکنم یا برای اونیکی سایت چی رو مهیا میکنم و مثل پتک میخوره تو سرم که، نه، بسه دیگه، تموم شده… اون خیلی وقته که رفته، اون کار رو تعطیل کردیم. هر بار میمیرم. نمیدونم چند بار باید سر این قبر هایی که ساخته شده شیون کنم.
هعی… شاید درست باشه که به تایتل سایت یه Graveyard اضافه کنم…
کماکان آبان 1400