Category: ویژه ی

This is It!

آره دیگه. اون روزی رسیده که دارم همه ی پروژه‌ها رو مختومه می‌کنم. پایانی بر دوره‌ی دوست داشتن، راه‌حل پیدا کردن، گریز از شکست و تلاش و تلاش و تلاش.
خب می‌خواستم، ولی نشد!
دیگه باید بتونم عبور کنم ازشون…

فکر کنم برای شروع همه ی سایت‌ها رو بیارم پایین و جمعشون کنم. البته به جز اینجا که فکر کنم عملا دیگه غیر فعال بشه فعلا. خیلی به اینکه بعدا باز این کارا از سر گرفته بشه امید ندارم؛ نمیگم نه و قصدش رو ندارم ولی خب همون ترسم چو بازگردی از دست رفته باشم.
بقیه کارا هم که کنسل‌ه دیگه.

مشکل آرزوهای بزرگ نبود، مشکل انتظارات زیاد بود. که خب نتیجه‌ش مرگ غیر تدریجی یک رویاست…

نمیتونم بگم اشتباه کردم که نتیجه‌ش این شد. تقریبا بیشتر داستان این بود که نشد دیگه، نشد. تنها اشتباهم که اونم اشتباه نبود و ریسکش رو می‌دونستم و پذیرفته بودم اینه که تا قبل اینکه افراد رو از دست بدم سیستم ها پایدار می‌شن و به نتیجه می‌رسن که خب این اتفاق نیوفتاد و آدم‌هارو از دست دادم و پخش شدن رفتن.
زندگیه دیگه، اینجوریه!

پیش باد؟
الله اعلم!

ممنون که دنبال کردید
محمدرضا صادقیان
۱۴۰۱/۰۳/۰۳


پایان فعالیت سایت


 

بلاخره؛ دارم کتاب پاول دی‌کروف رو میخونم. کلا جملات قصار زیادی تو کتاب پنهان شده، ولی این تیکه‌ش خیلی تصادی بود. گفتم بیارمش. چقدر کوتاه و گیرا وصفش کرده.

Count Buffon’s brain whirled in a magnificent storm
of the imagination, then he answered: …

پ.ن. کنت بوفون یکی از اشراف و علم دوستانی بود که به جان نیدهام برای اثبات نظریه نیروی حیاتی (و بطور کلی خلق الساعه) کمک کرد.

پ.ن.2 نظریه خلق الساعه قویا رد شده.

پ.ن.3 یکی از اساتید ما قویا میگفت نظریه خلق الساعه درسته.

پ.ن.4 تو انجمن علمی میخواستیم این کتاب رو ترجمه کنیم، خیلی جدی، که خب نشد که بشه؛ افسوس!

0

اولین برخورد من با وردپرس سر کانال علمی بیوتک‌پلاس بود. با چنتا از بچه ها یه کانال علمی بیوتک داشتیم که بیشتر ترجمه محتوای علمی و نشر مطالب تحصیلی و نشریات و اینا بود. راستش کار خیلی قشنگی بود و من دوستش داشتم، ولی هدفمند پیش نرفت و آیندش مشخص نبود. مخصوصا که موقع خیلی بدی بود برای من، تابستونی که اوج کارای انجمن و نشریه و اینا بود و نمیرسیدم خیلی بهش توجه کنم. خلاصه که کار خوابید. و البته اون جنس کار رو خیلی هدفمند تر با آدمای مشابهی شروع کردیم و شد زیست‌نوین. خیلی فرق دارن ولی خب کار علمی فرهنگیه بلاخره و از این نظر شبیه بود.

اون موقع من به مسئولمون گفتم بیاید سایت بزنیم خب، و گفت تو کار کردن با وردپرسو بلدی مگه؟ هیچ میدونی چقدر سخته؟ منم که نمیدونستم و گفتم واهای خیلی سخته، ولش کن. گذشت.

یک سال بعدش برای زیست‌نوین به طور عاجل نیازمند سایت بودیم. برای کارای انجمن و مخصوصا کارای ثبت روز ملی زیست شناسی. آقا اینو میگی… من بسم الله گفتم و شروع کردم. همینجوری خالی خالی زدم سایتو واقعا! یه جاهایی اشکم درومد ولی با یسری کیلیپ و پیج کمکی و دست و پا شکسته پیج رو بالا آوردم! و چقدرم خوب بود. الان تو وب آرشیو میتونید ببینید نتیجه کارمو. سه هفته وقت گرفت ازم ولی راضی بودم. واقعا کار کردن با وردپرس کاری نداره! همون پاورپوینته… ولی خیلی بی انتها تر.

اینارو برای این گفتم که الان یه سایت جدید میخوایم برای میکروگراف. من همین وبلاگ، نسخه قبلی زیست‌نوین، ساب دامین میکروگراف تو زیست‌نوین و سایت شرکت (که غیر فعال شده) رو با وردپرس بالا آوردم. کم کم چیزای بیشتری هم یاد گرفتم و الان خیلی بیشتر از اوایل سر در میارم چی به چیه، ولی خب این سایت جدید چون خیلی جدی تره، نخواستم با نابلدیم خرابش کنم و حوصله‌ش هم نداشتم پس یه‌سره پیگیر سفارشش به بیرون شدم. از چند نفر پرسیدم، و خب فهمیدم با شرایط من اولا کسی قبول نمیکنه کار رو (اینکه یه قسمت از حق الزحمه رو از سود سایت بگیره) و اگر یکی باشه هم یکی دو میلیونی پول میگیره. این وسط یکی از بچه ها پیشنهاد خوبی داد. گفت تو که خودت سر در میاری چی به چیه، یه قالب کار شده آماده از سایت های درست حسابی بخر. قیمتاش رو چک میکردم… صد تا دویست هزار تومن بود بیشتر قیمت ها. واقعا حس خوشایند یا حتا خنده داری بود. برای همین کار میخوان یکی دو میلیون از من بتیغن؟ اینکه بازار کسب شما رو میشه ارزون تر بدست آورد تقصیر ما نیست که از ما میگیرید پولش رو! تازه میگه طرف شریک هم میشه، چقدر مگه درامد داره یه سایت که بخواد شریکی هم باشه!

خلاصه که الان میرم که یه قالب آماده بگیرم بندازم رو سایت و یکم باهاش ور برم و تمام! زیبا، ساده، ارزان! این هم از وردپرس. دمشم گرم.

اینطور!

9 مرداد 1399

2

برای زیست‌نوین ایده های جدیدی دارم… البته شاید نشه بهش ایده جدید گفت، ولی من میگم.

بحث ترویج علم چیزیه که برای من وقتی شروع شد که تو پنجم ابتدایی معلم کلاسای تیزهوشان مدرسه، آقای ابوالحسنی برگه تکمیلی کلاس‌هاشو داد بهمون که توش در مورد بیوتک و قابلیت های خوب و بدش نوشته بود و من شدیدا تحت تاثیر قسمت بد تکنولوژی قرار گرفتم. یادمه یجوری شدم که آروم و قرار نداشتم و میخواستم یه کاری بکنم که همه آگاه بشن… ولی خب یقینن هیچ کاری نکردم و این داستان فراموش شد؛ البته نه بیشتر از 11 سال!

سال 96 بود که یه جلسه تو انجمن تشکیل دادیم تا درباره زیست‌نوینی که هنوز اسم هم نداشت صحبت کنیم. داستان این بود که همون حسی که گفتم تو پنجم ابتدایی داشتم باز اومد سراغم؛ ولی ایندفه میتونستم یه کارایی بکنم…

وقتی کمی در مورد جوی که در مورد تراریخته و ایجاد جریان مردمی ایجاد شده بود فکر کردم حسابی عصبی شدم که چرا مردم دارن در مورد بحث درستی ولی با اطلاعات غلط و منابع اطلاعاتی غلط تصمیم گیری میکنن… و ضررش برای کیه؟ دانش کشور و مردم کشور! و آیا تراریخته آخرین موضوعه؟ نه!

وقتی برسی کردیم و دیدیم زیست شناسی و مخصوصا زیست سلولی مولکولی انباری از این مباحثه گفتیم بیایم و زورمون رو بزنیم تا مردمی که دستمون بهشون میرسه رو آگاه کنیم تا خودشون تصمیم بگیرم، اونم با اطلاعات درست.

خلاصه که زیست‌نوین شروع شد و داستان خودش رو طی کرد (که یه پست دیگه میطلبه) و رسیدیم به اینجا. مقادیری مطالعه و مقادیری تجربه و مقادیری هم  مهارت کسب کردیم برای این کار. اراده‌مون هم مصممه، مثل روز اول، شاید هم بیشتر… ولی یه مشکلی هست. دقیقا چه مسیری رو طی کنیم برامون بهتره؟ نمیدونم هنوز! یا شایدم بهتره بگم تصمیم نگرفتیم.

مثلا چند هفته‌ایه که دارم یه ایده خیلی خوب رو پرورش میدم و امشبم یه جزئیات زیبایی بهش اضافه شد، البته از اول هم قرار بود این ایده جدید جزو کارامون باشه، ولی نه اینجوری که بطور خاص بهش اشاره کنی (بلند گفتن‌ش). میشه همین فردا هم شروعش کرد… ولی به شرطی که برنامه مالیش روال میبود. من بدم نمیاد این داستان صرفا مصرف کننده هزینه باشه و خودش درامد نداشته باشه، ولی به نظر نمیاد بشه اینکارو کرد. اتفاقا برنامه های درامدی بالقوه‌ش هم داریم ها… ولی تصمیم گیری تو این مرحله کار سخت و البته نیازمند تجربیه ایه که خب هیشکدوم نداریمش. مثلا یه مدیر امور مالی میتونست یه اتفاق خوب برامون باشه.
(تجربه میگه “کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من” همیشه و همه‌جا صادقه و اینجا هم باید کم‌کم خودمون دست به کار شیم.)

0

توی این چندروز چیزای نوشتنی زیادی اتفاق افتاده. مثلا بومیتینگ برگزار شد و بچه های انجمن گل کاشتن؛ عالی بود و واقعا جای خوشحالی داره همچین چیزی. و حس خاص خوشحالی ما بچه های قدیمی انجمن که میبینم درختی که با سختی تو خاک شور شاهد کاشتیم هنوز برگ هاش سبزه و داره میوه میده.

دیگه اینکه برای سمینار یکی از درسا دارم رو اون موضوع تصفیه آب کار میکنم و واقعا جای امیدواری وجود داره. خیلی هم خوب. البته قطعی نیست موفقیتی در پس کار باشه ولی خب لاقل یه راهی پیدا شده. بریم ببینیم تهش چه خبره!

اتفاق نوشتنی دیگه روند پیشرفت دوستم تو MM ه. با وسایل ساده دم دستش یکی از قطعه هارو ساخت! همینقدر راحت. تازه قطعه ای که ساخته از خیلی نظر ها بهتر از نمونه بازارشه و حتا هیچ بدی ای هم نداره. خوشم میاد ینی یکی کنارم هست که مثل من اگه دری پیدا نکنه،  یا بلاخره یه جوری از دیوار میپره اونور یا دیوارو خراب میکنه؛ حتا اگه اون دیوار بیستون باشه. خودم که سر پروژه خوارزمی داروی مد نظر رو پیدا نکردم شروع کردم ساختنش… ۶ ماه طول کشید ولی اعتماد به نفس اون دورانم رو ستایش میکنم… الان خودم نمیرم سمت همچین چیزی (و راه های بهتری بلدم).

شرکتم که مسئولیت جدید سپرده بهم؛ خیر است!

میکروگراف هم که… حال من یکیو حسابی سر جاش آورده! کلی کیف کردم تاحالا. پیش باد 🤚

اینطور!

اواخر آذر ۹۸

0

What’s Happening?

یه اتفاقی میوفته!

اولین بار سر نتیجه المپیاد زیست‌شناسی مرحله دوم متوجه‌ش شدم. و ندیدمش تا این هفته… نمیدونم قضیه چیه؟

سر المپیاد مرحله دوم یکی از سوالا بود که من اصلا روش کار نکرده بودم. چندتا جانور داده بود گفته بود درخت تکاملی اینها رو رسم کنید. حقیقتا چون تشریحی بود و نمره منفی نداشت یه منطقی تعریف کردم و بر اساس اون درخت رو رسم کردم… شاید ۵ دقیقه وقت گرفت.اما از اون سمت داستان؛ یه سوال ادامه دار در مورد ژنتیک گروه خونی بود… و سوال آخرش که خیلیم امتیاز داشت واقعا دشوار بود. واقعا دشوار. و تنها کسی بودم تو حوزه قزوین که نشستم حل‌ش کردم. و بله ۴۰ دقیقه از وقت ۴ ساعته آزمون رو گرفت. بی‌شمار حالت مختلف بود که باید در نظر میگرفتیم تا بفهمیم “چند درصد احتمال داره که فرد الف بتونه به فرد ب خون اهدا کنه”. و این دو نفر واقعا فامیلی دوری نسبت به هم داشتن… خلاصه. جواب من شد ۳۵.۲ درصد. و نوشتمش.

گذشت. نتایج اومد. نمره کلی‌م عالی بود. واقعا از خودم انتظار نداشتم که ۵۰درصد نمره کل رو گرفته باشم. و باید بگم با اختلاف کمی قبول نشدم. ولی اینجا برام جالب بود که… نمره ی سوال گروه خونی؟ صفر! جواب درست چقدر بود؟ بازه ۳۵.۵ تا ۳۷.۵ درصد قابل قبول بود! و باید بگم ۸ درصد نمره کل رو داشت اون سوال… نامه اعتراض زدم و مدتی بعد جواب اومد که برادر محترم… و من الله توفیق… (البته بگم وقتی دارید نامه ای که از طرف سازمان پرورش استعداد های درخشان و پژوهشگران جوان‌ اومده رو باز میکنید احساس خیلی خوب و شاخصی دارید که انگار بالای برج بلندی قرار گرفتید… ولی خب بلافاصله وقتی میگه درخواستتون برسی شد و جوابش منفیه، از بالای برجی که هستید پرت میشید پایین. ولی خب هوای اون بالا برای همون چند لحظه واقعا خوبه!)

و اما داستان… جالب بود که نزدیک کل نمره اون سوال درخت تکاملی رو گرفته بودم!! البته هم خوشحالی داشت این موضوع و هم ناراحتی. اینکه رو چیزی که حساب نکردی جواب گرفتی؛ اما اگه اونی که روش حساب کرده بودی “هم” جواب میداد احتمالا قبول شده بودی و مدت خیلی خیلی طولانی بالای اون برج خوشحالی میموندی…

این داستان دیگه اتفاق نیوفتاد تااا این هفته؛ میکروگراف. من یسری منطق و پیش‌بینی رو برای کارای میکروگراف برنامه ریزی کردم. شروع کردیم و افتضاح پیش رفت. بازخورد کمتر از حداقل حالتی بود که فکر میکردم (البته ناگفته نماند که دوست عزیزی که باید پیگیری یه قسمت مهم میشد کلا گذاشتمون زمین 🙂 ). ولی بازم بازخورد خیلی کم بود. کلا محاسبات و همه چیز ما کشک… تا اینکه یه تیری در تاریکی زدم و رو انداختم به دو گروه: دوستانم و یسری سلبریتی دنیای علم! با توجه به شناختی که ازشون داشتم واقعا فکر نمیکردم آنچنان خوب برخورد کنن و حتا اگر خوب برخورد کنن نتیجه مطلوبی داشته باشه.

و ناگهان باز همان شد که در ۱۰ اردیبهشت سنه ۱۳۹۲ اتفاق افتاده بود… بازم از آنچه انتظار نداشتم جواب گرفتم؛ برعکس آنچه ازش انتظار داشتم! به لطف دوستان خودم و اون چهره های علمی بازخورد ها شتاب فزاینده ای گرفت. چیزی که واقعا سوپرایزی برای من و آقای شریفی (همکار میکروگراف) بود.

نمیدونم اسم این اتفاق رو چی باید گذاشت! تو نیکی می‌کن و در دجله انداز؟ یا این موردی که مینویسم:

افسوس که آنچه برده ام باختنی است

بشناخته ها تمام نشناختنی است

برداشته ام هر آنچه باید بگذاشت

بگذاشته ام هر آنچه برداشتنی است

خواجه نصیرالدین طوسی

یا شاید هیچ‌کدوم!

پی‌نوشت: بازخورد های خوبی که گرفتیم تقریبا کلش نتیجه عملکرد بسیار عالی آقای شریفی در طراحی های (گرافیکی و فکری) میکروگراف بود.

پی‌نوشت۲: وضعیت میکروگراف کماکان مطلوب دل نگارنده نمیباشد… وی انتظارات بالاتری دارد.

۱۸ آذر ۱۳۹۸

میکروگراف تا الان اونجوری که انتظار داشتم پیش نرفته. علتش رو هنوز دقیق نمیدونم، قطعا بعدا میفهمم. ولی این وسط یه سری بودن که رفاقتشون رو خیلی خوب نشون دادن و ناراحتیم رو تبدیل به خوشحالی کردن. اینکه وقتی لازمشون داری هر کمکی که از دستشون بر میاد رو انجام میدن. واقعا خیلی برام ارزشمند بود.

هنوز خیلی زوده برای نوشتن از موفقیت یا شکست میکروگراف… هنوز خیلی از کارا رو انجام ندادیم و منتظریم وقتش برسه. ولی نتیجه هرچیزی که باشه، ما این مسیر رو ادامه میدیم. شاید خستگی از بدنمون در نره، شاید لازم باشه خودمون رو اصلاح کنیم، شاید باید یه جزئیاتی رو تغیر بدیم، شاید آخرش روشمون رو عوض کنیم امّا هرگز نمی‌ایستیم و به عقب هم برنمیگردیم (!).

وقتی که بهش ایمان داریم، چطور ممکنه ناامید بشیم؟

1

یه مدتی که اینترنت قطع بود اتفاقات جالبی اینجا افتاد… هنوزم که کامل وصل نشده… بعدا بیشتر میگم.

اتفاق امروز این بود که کارای بویمیتینگ به خوبی انجام شده و پست ثبت‌نامش امروز رفت رو سایت زیست‌نوین. کارای میکروگراف هم درست شده و اونم میتونیم الان اعلام کنیم ولی شاید بمونه برای دو سه روز دیگه. ایشالا که استقبال از برنامه ها خوب میشه.

6 آبان 1398

0

اسپانسر اول مسابقه عکس میکروسکوپی جور شد!

دانشگاه شاهد مجوز رو داد و یه بودجه کمی براش گرفتیم… ببینیم چقدر زورمون میرسه توسعه‌ش بدیم. گام پیش رو: طراحی پوستر، ربات تلگرامی دریافت کننده آثار.

0

فردا قراره اولین کارگاه زیست‌نوین برگزار بشه و بحث های ژورنالیسم علم رو به بچه ها یاد بدم.

این دوره 15 جلسه است و ان‌شاءالله بعدش بتونیم کارای زیست‌نوین رو حرفه‌ای تر جلو ببریم.

باشد که عاقبت به خیر باشیم 🙂

15 آبان 1398

1