Category: CG

This is It!

آره دیگه. اون روزی رسیده که دارم همه ی پروژه‌ها رو مختومه می‌کنم. پایانی بر دوره‌ی دوست داشتن، راه‌حل پیدا کردن، گریز از شکست و تلاش و تلاش و تلاش.
خب می‌خواستم، ولی نشد!
دیگه باید بتونم عبور کنم ازشون…

فکر کنم برای شروع همه ی سایت‌ها رو بیارم پایین و جمعشون کنم. البته به جز اینجا که فکر کنم عملا دیگه غیر فعال بشه فعلا. خیلی به اینکه بعدا باز این کارا از سر گرفته بشه امید ندارم؛ نمیگم نه و قصدش رو ندارم ولی خب همون ترسم چو بازگردی از دست رفته باشم.
بقیه کارا هم که کنسل‌ه دیگه.

مشکل آرزوهای بزرگ نبود، مشکل انتظارات زیاد بود. که خب نتیجه‌ش مرگ غیر تدریجی یک رویاست…

نمیتونم بگم اشتباه کردم که نتیجه‌ش این شد. تقریبا بیشتر داستان این بود که نشد دیگه، نشد. تنها اشتباهم که اونم اشتباه نبود و ریسکش رو می‌دونستم و پذیرفته بودم اینه که تا قبل اینکه افراد رو از دست بدم سیستم ها پایدار می‌شن و به نتیجه می‌رسن که خب این اتفاق نیوفتاد و آدم‌هارو از دست دادم و پخش شدن رفتن.
زندگیه دیگه، اینجوریه!

پیش باد؟
الله اعلم!

ممنون که دنبال کردید
محمدرضا صادقیان
۱۴۰۱/۰۳/۰۳


پایان فعالیت سایت


 

راستش کلافه شدم از این وضع؛ دوراهی‌های سخت، در‌های بسته نشده، راه‌های نامعلوم و خاطری ناآرام…

باز حداقل قبلا راحت تر اگر دیواری جلوی مسیر وجود داشت میرفتم تو دلش و خوردش می‌کردم به هر شکلی، منتهی الان دیگه خیلی زخم‌خورده و خسته شدم؛ واقعا نه توان پذیرش ریسک رو دارم، نه میتونم خودم رو راضی کنم دست بکشم.

الان تو هفته گذشته در فاصله ۲۴ ساعت ۲تا پیشنهاد عالی داشتم، یکی رومی رومی و یکی زنگی زنگی؛ و منی که یا باید روحم رو بفروشم یا با آرامش خداحافظی کنم.
البته که علاقه‌م به طور قطعی مشخصه کدومه… ولی خسته‌م. خیلی خسته. راستش تمام وجودم شوق جلو رفتنه ولی هیچ رمقی نمانده!

دوشنبه‌ی امتحان
۲۰ دی ۱۴۰۰


و ازونجا که امتحانه، کلی به smallsence فکر کردم. به اینکه تو فاصله دو ترم عملی‌ش کنم!

2

We are down darling, we’re down!

دیدی چی شد مُصیّب؟ دیدی سایت نازنینم از دسترس خارج شد؟ دیدی نشد که تمدیدش کنم؟ دیدی روزگار با آدم چکار میکنه؟ دیدی بزرگترین خوشحالی شب کریسمس پارسالم، آن‌ایر شدن سایت‌م، الان حالش چطوره؟ میبینی حالم چطوره؟ میبینی مُصیّب؟
من خود به چشم خویشتن دیدم، دیدم که جانم میرود…

حال من گر می‌پرسی، چون آن خسِ سوخته‌ی پای دیوارم!

:'(

روز خوبی بود تو آزمایشگاه، البته نه از نظر روند پروژه. برای ناهار چهار پنج نفری یه املت پختیم که در حد پیتزا بود در واقع… از هر نظر… خلاصه هم خوشمزه بود هم خوش گذشت. این چیزای آزمایشگاه رو خیلی دوست دارم.

امروز رو با تماس لاوازیه بیدار شدم در مورد چندتا مطلب مشورت کردیم… و در طی روز اسم نهایی لاوازیه هم انتخاب شد به سلامتی و من ازش راضیم؛ هم حسی هم منطقی… امیدوارم خوب پیش بره.

پروژه دانشگاه ولی خیلی جالب به نظر نرسید… ینی خوب بود ها، ژل گذاشتم و ران کردم ولی دیگه دیر شده بود نتیجه نهایی رو نمیتونم با اطمینان بگم، ولی از روی شبحی که من تو ژل دیدم به نظر بازم مشکل اصلی برگشته سر جاش. البته به قول یکی از بچه ها الان وضعتی داره که نمیشه کژدار و مریز جلو رفت باهاش. منم اگر بدونم صرفا کارم زیاد شده ولی اوکیه، با همین فرمون میرم جلو چون دیگه به عقل من نمیرسه باید دنبال چی بگردیم تا مشکل حل بشه.

بعد دانشگاه هم بلافاصله جلسه فوتوپسین رو تشکیل دادیم و جلسه خوبی بود. لوگوی نهایی رو به بقیه معرفی کردم (با تشکر از طراح محترم 😉 )، بر سر قالب سایت توافق کردیم، یه سری بحثای حقوقی و برنامه ریزی هم مطرح شد که تقریبا بجز یکی دو مورد سر بقیه چیز ها توافق کامل داشتیم همگی. ایشالا که ازین به بعد منظم تر و جدی تر میریم جلو و به زودی شاهد پیشرفت های بزرگ و خوبی باشیم.

خیر است.

09 فروردین 1400


راستی امروز به بقیه هم لوگوی چوگان کلاب رو نشون دادم و خب فیدبک ها خوب بود. خوشم اومد. طراحی هم واقعا دنیای کریشن خوب خودش رو داره. چیزی که جالبه اینه که تو هم محدود هستی هم نیستی! یعنی خب در نهایت متریالی که باهاش سر و کار داری یه قابلیت محدودی بهت میده، چه سخت افزاری چه ذهنی؛ ولی بازم میتونی خلاقیت رو بذاری کارش رو بکنه و چیزی خلق کنی که تا قبل از این پا به عرصه حضور نذاشته بوده.
میدونم نویسندگی هم همینطوریه… حیف فعلا توان ورود بهش رو ندارم وگر نه برای لذت بردن از خود خلاقیت کار یه چندتا انگشتی رو میبردیم بر آتش!

0

روز عجیبی بودش. ینی روز خوبی بودا ولی خوشحال نبودم.
صبح رفتم قطعاات الکترونیکی لاوازیه رو بدم برای مونتاژ و فکر میکردم من کار زیادی ندارم ولی خب مشخص شد که به این راحتی ها هم نبود. ولی درکل مثبت بود. مخصوصا آخرش که سر پایین و بالای یکی از ماژولا شک داشتم، اون خانوم بخش الکترونیک گفتش “آخرش چیه مگه؟ اگه اشتباه بود دِمونتاژش میکنیم و مجدد مونتاژ میکنیم دیگه!”
+”آره، آخرش همینه.”

واقعا کاشکی آخر خیلی چیزا همین بود…

دانشگاه هم کارش خوب بود. یه‌میلیون تا نمونه (20تا) آماده کردم برای ژل گذاشتن که ببینیم مشکل کار از کجا بود که بیان ها مشکل داشت. فردا که جواب ژل بیاد میتونه خیلی سرنوشت ساز باشه. ببینیم چی میشه انشالله.

امروز یه کار دیگه هم کردم و اونم ساخت اکانت و فرستادن اولین پست های Photopsim تو ویرگول و مدیوم بود! البته این توصیه اکید همکارم بود که اینطور کنیم و به نظرم توصیه خوبی بود. البته هنوز سر استراتژی و مالکیت معنوی ابهامات زیادی دارم…

خیر است!

18 اسفند 1399

0

نمیدونم وضعیت چطوریه. راستش فکر کنم خوبه وگرنه میفهمیدم!
برای لاوازیه داریم کارای نهایی رو انجام میدیم و طراحی میکنیم و خب شکر خدا کار پرپتانسیلی بود و روی ادامه ی کار تمرکز کردیم. خیر است!

فوتوپسین لعنتی ولی خیلی درگیرم کرده، یه پتنت که نمیشه پتنتش کرد! واقعا عجیبه.

امروزم تلفنی در مورد یه چیزی صحبت کردیم که اصلا برنامه نداشتم پیگیریش کنم -فعلا- و اونم 7stones بود؛ یهو دیدی این اول از همه به نتیجه رسید!

از پروژه های کمتر فعال که بگیم، باید اشاره کنم که بعضی وقتا، اوکیژنال، پیگیر این پروژه ها هم هستم. مثلا این هفته تو دانشگاه داشتم دنبال یکی میگشتم چندتا سوال در مورد Deep1 ازش بپرسم… که خب یافت می نشد! ولی عوضش این عکس زیبا رو گرفتم 🙂

آره خلاصه… اینجور.

17 اسفند 1399

0

خب، بعد از یک گفت‌وگوی 2ساعت و 9 دقیقه‌ای که دیروز رو به امروز متصل کرد، برای اولین بار بعد چند هفته ابهاماتم در مورد CG کمتر شد و به یه تصمیمات خیلی خوب و امیدوار کننده ای رسیدیم.
دو سه هفته بود که هربار در موردش شروع به بحث میکردیم که با بیزینسش چکار کنیم یا مالکیت معنوی رو چه کنیم به نتیجه نمیرسیدم که هیچ، کلی ابهامات بیشتری ایجاد میشد. الانم البته همه چیز مشخص نشد، ولی خیلی خیلی نتایج دلپسندی داشتیم و دلم خوشحاله از راهی که قرار شد پیش بگیریم. به امید زنده شدن هرچه سریع تر سایت و یک Hello World  حسابی!


خب حالا نتیجه چی بود؟ ببین، ما چندتا چالش داریم که باعث شده اول اونارو حل کنیم و بعد بیزینس رو شروع کنیم. مثلا بحث‌های حقوقی یا مالکیت معنوی و استراتژی‌های حفظ مزیت رقابتی… واقعا هم پیچیده هستن. چون مثلا من فکر میکردم ثبت اختراع قطعا یه ما کمک میکنه؛ و فهمیدم شاید آره، و شاید همه چیز رو بدتر کنه حتا!

رفتیم یه مشاوره هم گرفتیم ولی خب… فایده ای نداشت.احتمالا در هر صورت ثبت‌ش کنیم ولی احتمالا خیلی کمک نکنه.

راه دیگه بحث استراتژیه که هنوز خیلی باهاش آشنا نشدم ولی خوبه که دوره‌ش رو دارم میگذرونم. چیزی که خودمون بررسی کردیم و از نتیجه‌ش هم راضی هستم اینکه که شاید راه بهتری باشه تا مزیت رقابتی رو حفظ کنیم. اونم اینه که…
قرار شد آتیش‌بزنیم به مالمون و بله، همه چیزو مفت بدیم بره!

یکم عجیبه، میدونم، ولی خب… دیوانه نیستیم. ایده خیلی خوبیه و از مسیر کاملا متفاوتی وارد کار میشه. ولی خب میگم دیگه… عجیبه.

راستش وقتی آخرین موضوعش رو بحث میکردیم یکی از بهترین و لذت‌بخش ترین دقایق امروز رو گذروندم. واقعا صحبت دلچسبی بود. ینی میگم دلم خیلی راضی و خرسنده.
اما خب یک مشکلی با این روش به‌وجود میاد، اونم اینه که زمان درآمد رو باز هم عقب میندازه و خب..‌. این چیزیه که ضدحال محظ‌‌ه!

پیش‌باد!

11اسفند 1399

0

خب باز برگشتیم به برنامه های تقریبا معمول و پیگیری کار هایی که توقف خورده بود: میکروگراف، میکرون، بازی و از همه مهم ترCG.

چیزی که واقعا مهم بود عقب نیوفته CG بود که متاسفانه عقب افتاده. البته این مدت واقعا خدا بهم رحم کرد که تقریبا همه ‌ی ددلاین ها عقل افتاد و کارا به طور قابل قبولی جمع شد؛ وگرنه همه کارا میموند! از کارای کوریدور تا دانشگاه و لاوازیه و کارای دیگه.

الان دوباره شروع کردیم کارا رو، سایت و لوگو و از همه مهم تر بحث ثبت مالکیت معنوی. هیچ ایده ای ندارم که باید باهاش چیکار کنیم. از اونجایی که تو کوریدور مقداری با مالکیت معنوی و جزئیاتش آشنا شدم، الان یکم سخته تشخیص اینکه واقعا باید ذیل کدوم حالت کار رو جلو ببریم. حالا هر کدوم که شد، ایشالا که با موفقیت ثبت کنیم و منم دیگه راحت تر در موردش صحبت کنم.

اینطور!

27 بهمن 1399

0

خب، وقتشه که اعلام کنم جناب پروژی فخیمه ی CG یک عدد فرزند ارشدی زاییدن و گذاشتن رو دست ما که اون سرش ناپیداست. البته بگم که این بچه حاصل دیروز و امروز نیست و اصلا باعث و بانی اینکه ارشد این رشته رو انتخاب کنم -یکیش- همیشون بوده که دارم برای اولین بار ازش مینویسم. جالبه که بنی بشری از این داستان خبر نداره و تازه هفته گذشته برای یکی کمی فاشش کردم. راستش این بچه مون زیادی جسورانه است و روم نمیشه به کسی بگمش. ببین من روم نمیشه به کسی بگم هااا، من، دیگه ببین چقدر تخیلیه.

خب حالا بعد اینهمه مدت چی شد که دارم ازش حرف میزنم؟ حقیقتش اینه که از وقتی کمی فاشش کردم، خیلی فکریم کرده که پی کار رو بگیرم و برم سمتش، و اگر چون کنم، کلا خیلی چیز ها تحت تاثیر قرار میگیره، یعنی چندین سال از زندگی، در این حد. اسم؟ یقینن داره، ولی فعلا از بیانش پرهیز میکنم چون بزودی که چیز دیگری رو اعلام کنم مقادیری مفسده انگیز میشه این نامگذاری ها 🙂 فعلا همون فرزند ارشد CG کافیه براش.

حالا با این وضعیت به نظر میاد باید مطالعاتم رو متمرکز و محدود کنم به لاوازیه و این پسر جدیدمون. شاید سبب خیری شد یکم جمع و جور کنیم این بوم شلخته ی آنارشیسم زده رو.

خیر است!

0

The Rabbit 2

این نقاشی یادگار و داستانِ یک روز خوبه. وقتی تو شرکت ویراتک بودم و با دوستم در مورد بعضی کارا بحث مفیدی داشتیم. اونجا یه مثال زدم که ما ایده‌هامون خیلی کوچیکن برای بهره‌برداری ولی بازم جواب میدن. انگار کالسکه رو ببندی به خرگوش! و اون هم واقعا بکِشدش!

دقیقا بعد از دو سوال امروز به این نتیجه رسیدم که داستان برعکسه… البته اون حرف قبلی سر جاشه، ولی این مثال بیشتر مارو نشون میده که داریم ایده‌هامون رو میکشیم. ما اون خرگوشه هستیم و اون کالسکه سنگین ایده‌ها و پروژه‌ها!

واقعا وقتی میبینم بدون هیچ چیز و با دست خالی دارم این همه کارو جلو میبرم… و بعد بار روانی جمع کردن داستان… بعد انتظارات… یکم دلم به خرگوشه میسوزه!
‌شاید اگر خرگوشه این بند و زنجیر رو رها کنه و مثل بچه‌ی آدم زندگیشو کنه آخرش خیلی هم پشیمون نشه! نمیدونم…

البته که من صاد هستم، پا پس کشیدن تو مرامم نیست. قصد ندارم کاری رو بخوابونم، الانم میدونم هرجایی که زنجیر تحمل نکنه و پاره بشه، من چیزی است دست ندادم و فقط خستگیش میمونه به تنم که، می‌ارزه. ولی خب، فکره دیگه…

امیدوارم کاری که برای رسمی شدن CG شروع شد، نتیجش عاقبت بخیری باشه!

خیر است!

10 دی 1399

2020 Dec 30