خب، وقتشه که اعلام کنم جناب پروژی فخیمه ی CG یک عدد فرزند ارشدی زاییدن و گذاشتن رو دست ما که اون سرش ناپیداست. البته بگم که این بچه حاصل دیروز و امروز نیست و اصلا باعث و بانی اینکه ارشد این رشته رو انتخاب کنم -یکیش- همیشون بوده که دارم برای اولین بار ازش مینویسم. جالبه که بنی بشری از این داستان خبر نداره و تازه هفته گذشته برای یکی کمی فاشش کردم. راستش این بچه مون زیادی جسورانه است و روم نمیشه به کسی بگمش. ببین من روم نمیشه به کسی بگم هااا، من، دیگه ببین چقدر تخیلیه.
خب حالا بعد اینهمه مدت چی شد که دارم ازش حرف میزنم؟ حقیقتش اینه که از وقتی کمی فاشش کردم، خیلی فکریم کرده که پی کار رو بگیرم و برم سمتش، و اگر چون کنم، کلا خیلی چیز ها تحت تاثیر قرار میگیره، یعنی چندین سال از زندگی، در این حد. اسم؟ یقینن داره، ولی فعلا از بیانش پرهیز میکنم چون بزودی که چیز دیگری رو اعلام کنم مقادیری مفسده انگیز میشه این نامگذاری ها 🙂 فعلا همون فرزند ارشد CG کافیه براش.
حالا با این وضعیت به نظر میاد باید مطالعاتم رو متمرکز و محدود کنم به لاوازیه و این پسر جدیدمون. شاید سبب خیری شد یکم جمع و جور کنیم این بوم شلخته ی آنارشیسم زده رو.
خیر است!