Chest of Memories the 1st

صندوقچه خاطرات – قسمت اول

شاید بهتر بود سایت رو مثل یه دفترچه خاطرات شروع میکردم، از اولین وقایع به ترتیب خط زمانی وقوعشون مینوشتم تا می‌رسیدیم به زمان حال و بعد به شکل در لحظه پست میفرستادم… ولی خب نمیخواستم. اصل برای من اون گزارش نویسی و بلاگینگ در لحظه بود. و حالا چیزی که جا افتاده بود رو روایت میکنم؛ صندوقچه خاطرات…

تو این قسمت که تو پیچ های مختلف هر قسمتش رو روایت میکنم، از خاطرات و کارهای قدیمی تر مینویسم، چیزای به ظاهر کم اهمیتی که در واقع من رو ساختن، پایه های فکری و تجارب مختلف. اول هر قسمت رو پست میکنم که تو وبلاگ قابل مشاهده باشه و اگر کسی خواست میتونه از همونجا بره به متن کامل. خب و اما قسمت اول – بخش اول: “تایمر مسی


تایمر مسی

من از وقتی یادم میاد عطش شدیدی برای بروز خلاقیت و به قولی “اختراع” داشتم. خیلی کودکانه به حساب میاد… اینکه دائم بخوای یه کش رو یجور گره بزنی به یه چیزی که یه عملکرد جدیدی داشته باشه، آرمیچرای یه اسباب بازی رو باز کنی و ببندی به چرخای یکی دیگه که عملا 2تا چیز رو خراب کردی و یه چیز بدرد نخور ساختی… یا کارای احمقانه تری که برای جوش آوردن آب سیم لخت برق رو بکنی تو آب و فیوز کل خونه بسوزه! خلاصه به شکل وحشتناکی تشنه ی اینجور کارا بودم و اتفاقا خیلی هم عجول بودم برای رسیدن به این منظور. دیگه اینکه این فیلما و کارتونای این مدلی هم به شکل دیوانه واری منو به جوش و خروش میاورد هم علی‌القاعده بدیهیه.

من واقعا یادم نیست از کجا شروع به هدفمند شدن رفتم، یا حتی هنوز هدفمند شده باشم، ولی خب کار کردن با ابزار های الکترونیکی و مکانیکی از ساده ترین راه های ورود  به دنیای خلاقیت محسوب میشه؛ برای شروع ارزون، نسبتا ساده و در دسترسه. شما مثلا مقایسه اش کن با زیست شناسی ملوکولی که لاقل باید هشت سالی درس بخونی تا تازه بفهمی اوضا از چه قراره، تازه اگه بفهمی!

چیز دیگه ای که یادم نیست اینه که چه چیزی من رو با جشنواره خوارزمی آشنا کرد یا اصلا کی با این فضا برخورد کردم. احتمالا یه چیزایی در حد اخبار جوانه ها و این چیزای که یه جشنواره برای حمایت از طرح های خلاق و نوآورانه است، آب از لب و لوچه‌م راه انداخته. خلاصه… یه ایده ای داشتم براش!

من اون اوایل هم خیلی هالیوودی بود برام و خوشم میومد با خودکار یا مداد طرح های اولیه رو خیلی داوینچی طوری روی کاغذ پیاده کنم و راستش برای یه مدتی (دوره راهنمایی) این کار جزء تفریحات رسمی‌م حساب میشد. البته چیزایی که اون اوایل داشتم خیلی تخیلی و نشدنی یا شایدم برعکس خیلی بدیهی و بی‌فایده حساب میشدن. فکر کن خب ابتدایی بودم! هرچی هست نداریمش که بشه راجع بهش حرف زد و هرچی من بگم حسابه 🙂

و اما اتفاق اصلی وقتی افتاد که روی یه موضوعی که واقعا رفع کردنی به نظر میومد تمرکز کردم. اونجا که فهمیدم دختر خالم میگه من شبا اگه چراغ خواب روشن نباشه خوابم نمیبره و تا صبح چراغ رو روشن میذارم. خب من حیفم میومد برق زیادی مصرف میشه و چرا یه چراغ‌خواب تایمر دار نداشته باشیم؟ یه چراغی که تا وقتی فرد میخوابه روشن باشه و بعدش خاموش بشه؟ البته اون موقع تایمر های الکتریکی چیز مرسومی بود و حتا شاید با یه میکروپروسسور راحت تر از اینا میشد انجامش داد، یا الان شاید بشه با سنسور های مادون قرمز حساس به حرکت یا حتا استفاده از تکنولوژی های پیشرفته تر واقعا کاری کرد وقتی فرد بیداره چراغ روشن باشه. و بگذریم هم که حالا این چراغا تاثیر محسوسی رو مصرف برق و اصراف ندارن و اصلی ترین موضوع که روشن بودن چراغ مهم بود- که وقتی بدونی اطرافت تاریک نیست- نه چیزای دیگه. خب همه این افکار مزخرف به کنار، این جور چیزا رو نادیده میگرفتم (یا حتا انقدر مصمم بودم که هدف رو از توی این سد میدیدم) و تصمیم داشتم یه چیزی بسازم.

خیلی دوست داشتم یادم بیاد که دقیقا چطور شد که فکر تایمر مسی به سرم زد، ولی تنها چیزی که میدونم اینه که به عقربه های ساعت و نوع اتصالشون به موتور برام جذاب بود، اینکه ساعتای مختلف عقربه هایی با شکل ها و طول های مختلف دارن، ولی وقتی دقیق نگاه کنی همشون یه چیزن و یه سیستم دارن. حتا الان که اینو مینوشتم برای خودم بدیهی بود که اتصال عقربه های ساعت به موتور چطوریه و با توجه به سلسله‌مراتب درخودماندگی یه لحظه فکر کردم همه اینو میدونید! ولی آیا واقعا میدونید عقربه ثانیه شمار به وسطی ترین قسمت وصله، عقربه شمار و ساعت شمار تو دایره های بعدی؟ حالا در هر صورت… یه بار وسط  همین کارای خلاقانه طوری یه موتور ساعت دیواری رو برداشتم و جلد یکی از دفترای دارا سارا رو گرد بریدم و وسطشو سوراخ کردم و موتور ساعت رو چسبوندم پشتش و اون عقربه های ساعت رو وصل کردم و تادا! ساعت با بکگراند مطلوبم رو ساخته بودم – البته تست بود فقط و اون عکسم خیلی دوست نداشتم. البته به گمانم همین کارم توی برنامه های کاردستی طور تلویزیون دیده بودم. اما یه نکته این هم بود. توی این ور رفتن با عقربه ها، عقربه ی ثانیه شمار -که مثل اونی که من داشتم معمولا قرمز و نازک هستن- خم شد؛ بعد وقتی وصل بود به ساعت و میچرخید خیلی خنده دار شده بود… و توجه منو به این حرکت ساعت وار تو 3 بعد کرد! ساعتی که همیشه دو بعدی بود و تو یک صفحه میچرخید حالا داشت تو یه فضای سه بعدی میچرخید (همین الان که اینو مینویسمم باز حس میکنم نکات قابل اجرایی بیشتری داره ها!). البته فکر کنم چیزی که اول پاراگراف نوشتم که دقیق یادم نیست همین بود… و یادم اومد ولی متنو دست نمیزنم که واقعی ترش بهتره!

خب برگردم به تایمر، طرح اولیه ای که داشتم و ساختم این بود که دور ساعت ۲تا دایره مسی به مرکز ساعت بذارم، و باهاش یه کلید بسازم. ینی این ۲تا دایره وسط جریان قرار داشتن و وقتی به یه سیم به هم وصل میشدن جریان برقرار میشد. و اون سیم واسط چی بود؟ عقربه ساعت!

یادمه وقتی رفته بودن کارخونه پیش بابا رفتیم تو کارگاه و گفتم دو تا دایره مسی میخوام… و اون با پرگارش کشید و با یه قیچی بزرگ بریدش. بعد هم کثافت کاری های لحیم کاری و سیم بستن بهش خوب یادمه. هم عجله وحشتناکی داشتم برای به نتیجه رسیدن و هم اینکه کار ظریف انجام دادن در عین اینکه خیلی لذت‌بخشه برام، خیلی سخت و عذاب آوره… حالا این مس صیقلی هم که لحیم نمیگیره… القصه، سیم ها وصل شد.با سیم مسی تلفن هم به عقربه دو شاخه درست کردم و بستم به دقیقه شمار. البته اینکه این عقربه روی سطح دایره های مسی بمونه و جدا نشه کار مشقت باری بود… چون این صفحه ها هم موقع بریدن و سرهم کردن سیستم تاب برداشته بودن. خلاصه که با خم کردن اون عقربه دقیقه شمار بلاخره یه اتفاقایی افتاد. البته، تایمرش کجا بود؟

این عقربه دقیقه شمار وقتی متصل بود (روی هر دو دایره بود) جریان وصل بود، ولی وقتی میرفت رو یه قسمت که با کاغذ پوشیده شده بود جریان قطع میشد و تادا! تمام. تایمر ما ساخته شده بود. البته من برق خود ساعتم از همین جریان گرفته بودم و وقتی جریان قطع میشد ساعت هم از کار میوفتاد تا دیگه کار نکنه که بره گیر کنه.

میشد تو جریان هر قطعه الکتریکی‌ای رو گذاشت و من یه لامپ کوچولو گذاشته بودم؛ مثلا چراغ‌خوابه. و منبع جریان هم یکی از آداپتورایی بود که خراب کرده بودم و جریان ثابت ۵ ولت میداد به سیستم که خب مثل باطریه. و هیچ وقت یادم نمیره اون لحظه ای که بلاخره سیستم کار کرد و اون لامپی که روشن بود با رسیدن تایمر به محل قطع جریان خاموش شد و ساعت هم خاموش شد! اوه بله… واقعا اولین اختراعم رو ساخته بودم. و کار میکرد! خیلی لحظه دلنشین و ماندگاری بود. اینم بگم که قرار بود ۲۰ دقیقه کار کنه و بعد خاموش بشه ولی تحمل نکردم و سریع سریع با پیچ ساعت زمانو بردم جلو و تو دقیقه آخر ولش کردم :))

یادمه ساعت و ثانیه موفقیت رو حفظ کردم و دور شادی میزدم! البته که خب همیشه فکر میکردم اون لحظه برام ثبت شده است و دقیقه و ساعت و روزش رو برای همیشه یادم میمونه، ولی خب اون اعداد یادم نیست. فقط میتونم بگم کلاس چهارم ابتدایی بودم و این یعنی ۹ سالگی! البته شاید یه عکس از اون موقع داشته باشم ولی واقعا هیچ ایده ای ندارم عکس کجاست. اون لحظات که تو ذهن خودم به خوبی ثبت شده… و خب شما هم الان توش شریک شدید!

ساعت مسی ادامه دارد…
پایان بخش اول