یه استرسی هست به اسم استرس پروفآفکانسپت. ینی وقتی شما یه ایدهای دارید که همه چیز روی کاغذ خوب به نظر میاد و همه جوانبش رو بررسی کردید و میشه گفت یقین دارید که یه اتفاقی رخ میده، میخوای برای بار اول پیادش کنی و این استرس میاد سراغت. دقیقا وقتی که شروع به ساخت نمونه اولیه میکنید -نمونه اولیه با معنی پروتوتایپ که قابلیت بهره برداری داره نه، نمونه اولیه پروفآفکانسپت که توش فقط میخواید ببینید الگوریتم روی کاغذ واقعا کار میکنه یا نه. واقعا اون الگورتیم توی نمونه ساخته شده هم کار میکنه؟
این سوالیه که باعث میشه استرس داشته باشید. البته استرس شیرینیه ولی کماکان نگرانی داره. نکنه کار نکنه!؟
علی الاصول باید کار بکنه… و کسایی که تو مراحل تئوری گیر میونن هیچوقت ذهن و جهانشون با این جنبه از واقعیت طلاقی پیدا نمیکنه. بله! باید کار کنه ولی آیا ممکنه کار نکنه؟ به طرق خیلی زیادی بله!
و اما شانس؟
اون طرق مختلف میتونه خطا (انسانی، ابزاری یا حتا محدودیت دقت اندازه گیری باشه)، اشتباه تو پیاده کردن سیستم، اشتباه محاسبات و مشخصا اشتباه اصل موضوع باشه!
خطا و اشتباه در حالتی اینه که علم کافی نسبت به بخشی از داستان نداریم که خب خیلی بده (زشت نیست، دردناکه). ولی بیشتر مواقع این اشتباه برای چیزیه که بهش میگیم شانس.
اینکه یه سکه رو بندازیم و ندونیم شیر میاد یا خط اسمش هست شانس، ولی واقعیت اینه که این شانس مجموعه خطاهای غیر قابل اندازه گیری ماست. مثلا تو مثال سکه اگه وزن و مرکز ثقل سکه، نیروی انگشت، نحوه برخورد و انتقال ضربه به سکه، آیرودینامیک، ارتفاع و طول حرکت و در آخر شکل سطحی سکه و زمین رو خیلی دقیق داشته باشیم میشه دقیقا حرکت سکه رو پیش بینی کرد. ولی آیا میتونیم؟ خیلی بعیده! همیشه یه عدم قطعیتی وجود داره و نتیجتا ما به این ابهام در داده های اولیه و نتیجتا خروجی، میگیم شانس. این موضوع رو جناب آقای لاپلاس مطرح کردن.
و یه حالتی هم هست که صرفا نمیشه! چراشو نمیدونیم. شاید اشتباه علمیه، شاید خطاست. و اینجا واقعا جایی کلیدی برای یه اتفاق محسوب میشه. خیلی هوشمندانه یا خیلی احمقانه. اینکه یه چیز غیر قابل انتظار ببینیم میتونه علتش ظهور یه فاکتور ناشناخته باشه که با مطالعه بیشتر میتونه منجر به یه کشف جدید بشه. مثل کشف پنیسیلین فلمینگ (البته با توجه به حرف پاستور). فلمینگ که داشت باکتری کشت میداد یکی ازپلیت هاش ( ظروف کشتش) آلوده به قارچ میشه… این ینی شما گند زدید و اون پلیت رو میندازید دور. اما نظر فلمینگ به یه نکته ای جلب شد و تونست جون میلیون ها نفر رو نجات بده… اون دید تو محل آلودگی قارچ یه هاله عدم رشد ایجاد شده و ممکنه قارچ کاری کرده باشه که جلوی رشد باکتری رو پیدا کرده باشه. و اینجوری آنتیبیوتیک وارد حیطه آگاهی بشر شد.
یا اینکه ممکنه طرف فرض کنه که به همین نتیجه رسیده، ینی چک کرده همه چیز رو و انگاری که در آستانه کشف جدیدیه. ممکنه چند سال مطالعات جدی انجام بده… و در نهایت بفهمه یه نکته از دستش در رفته و فقط یه اشتباه بوده که از دستشون در رفته.
مثلا یه مطالعه مشهور هست به اسم “شیر در رگهای قورباغه”. یه بنده خدایی که روی ساخت خون مصنوعی کار میکرده متوجه میشه وقتی خون قورباغه رو تخلیه میکنه و بجاش شیر تزریق میکنه موجود تا 3 روز زنده میمونه. و این میتونست منجر به کشف بزرگی بشه. ولی بعد هفت سال مطالعه در سایه، میفهمه شیر هیچ تاثیری نداره! و قورباغه بدون خون میتونه تا 3 روز زنده بمونه!
برگردیم به بحث…
تو حالت هایی که علمتون به حد کافی نباشه و کمی خوشبینانه وارد شده باشید واقعا شانس موفقیت کمتر میشه ولی حتا اگر در مراحل یقین هم به سر میبرید… بازم داستان همونه و ممکنه سیستم کار نکنه. حتا اگر هیچ جای کار اشتباه نکرده باشید!
فرق پیش بینی و رخ دادن واقعیت همینه. فرق تحلیل با فکت… این میشه که شما تا یقین حاصل نکنید و گزارش عملکرد رو نبینید نمیتونید برا خودتون قسم بخورید که سیستم جواب داده و تست شده. اینکه نکنه چیزی از قلم افتاده یا حتا نسبت به صرف نظر از خطای خاص یا تعین بازه عملکردی خوشبینامه برخورد شده؟ و سوالای زیاد دیگه.
خلاصه که الان که میخوایم سنسوری رو بسازیم مقادیری ازین استرسه گرفتم… یقین دارم کار میکنه… ولی!