برای زیستنوین ایده های جدیدی دارم… البته شاید نشه بهش ایده جدید گفت، ولی من میگم.
بحث ترویج علم چیزیه که برای من وقتی شروع شد که تو پنجم ابتدایی معلم کلاسای تیزهوشان مدرسه، آقای ابوالحسنی برگه تکمیلی کلاسهاشو داد بهمون که توش در مورد بیوتک و قابلیت های خوب و بدش نوشته بود و من شدیدا تحت تاثیر قسمت بد تکنولوژی قرار گرفتم. یادمه یجوری شدم که آروم و قرار نداشتم و میخواستم یه کاری بکنم که همه آگاه بشن… ولی خب یقینن هیچ کاری نکردم و این داستان فراموش شد؛ البته نه بیشتر از 11 سال!
سال 96 بود که یه جلسه تو انجمن تشکیل دادیم تا درباره زیستنوینی که هنوز اسم هم نداشت صحبت کنیم. داستان این بود که همون حسی که گفتم تو پنجم ابتدایی داشتم باز اومد سراغم؛ ولی ایندفه میتونستم یه کارایی بکنم…
وقتی کمی در مورد جوی که در مورد تراریخته و ایجاد جریان مردمی ایجاد شده بود فکر کردم حسابی عصبی شدم که چرا مردم دارن در مورد بحث درستی ولی با اطلاعات غلط و منابع اطلاعاتی غلط تصمیم گیری میکنن… و ضررش برای کیه؟ دانش کشور و مردم کشور! و آیا تراریخته آخرین موضوعه؟ نه!
وقتی برسی کردیم و دیدیم زیست شناسی و مخصوصا زیست سلولی مولکولی انباری از این مباحثه گفتیم بیایم و زورمون رو بزنیم تا مردمی که دستمون بهشون میرسه رو آگاه کنیم تا خودشون تصمیم بگیرم، اونم با اطلاعات درست.
خلاصه که زیستنوین شروع شد و داستان خودش رو طی کرد (که یه پست دیگه میطلبه) و رسیدیم به اینجا. مقادیری مطالعه و مقادیری تجربه و مقادیری هم مهارت کسب کردیم برای این کار. ارادهمون هم مصممه، مثل روز اول، شاید هم بیشتر… ولی یه مشکلی هست. دقیقا چه مسیری رو طی کنیم برامون بهتره؟ نمیدونم هنوز! یا شایدم بهتره بگم تصمیم نگرفتیم.
مثلا چند هفتهایه که دارم یه ایده خیلی خوب رو پرورش میدم و امشبم یه جزئیات زیبایی بهش اضافه شد، البته از اول هم قرار بود این ایده جدید جزو کارامون باشه، ولی نه اینجوری که بطور خاص بهش اشاره کنی (بلند گفتنش). میشه همین فردا هم شروعش کرد… ولی به شرطی که برنامه مالیش روال میبود. من بدم نمیاد این داستان صرفا مصرف کننده هزینه باشه و خودش درامد نداشته باشه، ولی به نظر نمیاد بشه اینکارو کرد. اتفاقا برنامه های درامدی بالقوهش هم داریم ها… ولی تصمیم گیری تو این مرحله کار سخت و البته نیازمند تجربیه ایه که خب هیشکدوم نداریمش. مثلا یه مدیر امور مالی میتونست یه اتفاق خوب برامون باشه.
(تجربه میگه “کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من” همیشه و همهجا صادقه و اینجا هم باید کمکم خودمون دست به کار شیم.)