Asides

اینم از بقیه بچه‌هام ?

0

ببین کی اومده پیش بابا!

0

خب، بعد از یک گفت‌وگوی 2ساعت و 9 دقیقه‌ای که دیروز رو به امروز متصل کرد، برای اولین بار بعد چند هفته ابهاماتم در مورد CG کمتر شد و به یه تصمیمات خیلی خوب و امیدوار کننده ای رسیدیم.
دو سه هفته بود که هربار در موردش شروع به بحث میکردیم که با بیزینسش چکار کنیم یا مالکیت معنوی رو چه کنیم به نتیجه نمیرسیدم که هیچ، کلی ابهامات بیشتری ایجاد میشد. الانم البته همه چیز مشخص نشد، ولی خیلی خیلی نتایج دلپسندی داشتیم و دلم خوشحاله از راهی که قرار شد پیش بگیریم. به امید زنده شدن هرچه سریع تر سایت و یک Hello World  حسابی!


خب حالا نتیجه چی بود؟ ببین، ما چندتا چالش داریم که باعث شده اول اونارو حل کنیم و بعد بیزینس رو شروع کنیم. مثلا بحث‌های حقوقی یا مالکیت معنوی و استراتژی‌های حفظ مزیت رقابتی… واقعا هم پیچیده هستن. چون مثلا من فکر میکردم ثبت اختراع قطعا یه ما کمک میکنه؛ و فهمیدم شاید آره، و شاید همه چیز رو بدتر کنه حتا!

رفتیم یه مشاوره هم گرفتیم ولی خب… فایده ای نداشت.احتمالا در هر صورت ثبت‌ش کنیم ولی احتمالا خیلی کمک نکنه.

راه دیگه بحث استراتژیه که هنوز خیلی باهاش آشنا نشدم ولی خوبه که دوره‌ش رو دارم میگذرونم. چیزی که خودمون بررسی کردیم و از نتیجه‌ش هم راضی هستم اینکه که شاید راه بهتری باشه تا مزیت رقابتی رو حفظ کنیم. اونم اینه که…
قرار شد آتیش‌بزنیم به مالمون و بله، همه چیزو مفت بدیم بره!

یکم عجیبه، میدونم، ولی خب… دیوانه نیستیم. ایده خیلی خوبیه و از مسیر کاملا متفاوتی وارد کار میشه. ولی خب میگم دیگه… عجیبه.

راستش وقتی آخرین موضوعش رو بحث میکردیم یکی از بهترین و لذت‌بخش ترین دقایق امروز رو گذروندم. واقعا صحبت دلچسبی بود. ینی میگم دلم خیلی راضی و خرسنده.
اما خب یک مشکلی با این روش به‌وجود میاد، اونم اینه که زمان درآمد رو باز هم عقب میندازه و خب..‌. این چیزیه که ضدحال محظ‌‌ه!

پیش‌باد!

11اسفند 1399

0

خب یه چیزی رو میخوام بگم که شاید جاش توی توییترم بود… شایدم نه همینجا. حالا… آقا این لاوازیه داره مخ منو میسوزونه… به روش خوبش.
الان یکم در مورد ادامه کار و چنتا پروژه که همین الان  میتونیم راه بندازیم کار میکنم و مخم سوت میکشه که واو عجب دنیایی پا گذاشتیم… و واو، عجب قدمی برداشتیم. هم شوق فراوانی دارم و هم نگرانم؛ شوق اینو دارم که کارای بزرگی میشه کرد، خیلی بزرگ، و البته اینکه ما راهو خیلی درست طی کردیم. خوشحالم از این نظر، خیلی زیاد. و نگرانم… کار بزرگ انجام دادن نگرانی داره… توضیحش یکم سخته، خودمونیش اینه که میترسی بهترین انتخاب رو انجام ندی و فرصت رو به نحو احسنت استفاده نکنی… یه جور کمالگرایی مخرب که خب اگر ازش اجتناب نمیکردیم امکان نداشت لاوازیه به سرانجام برسه.

خلاصه که… اینطور!

پ.ن. باید چندتا گزارش کار و فرم و پروپوزال مینوشتم این چند روز (و الان) که خب… عای!

9 اسفند 1399

0

دیروز داشتم به شوخی میگفتم که میتونم 3تا شمع بذارم و بین کارای مختلفم هرکدوم رو انجام میدم یکیش رو روشن کنم که وقت به طور برابر بینشون پخش بشه؛ بحث همین بود که تکلیف چیه؟ کارا رو یکیش رو انتخاب کنم بقیه رو ول کنم؟ یا یکی رو به یه مرحله برسونم و بعد وقفه بدم تا دیگری به جایی برسه و این مدلی؟ یا که هر روز مثلا وقت برابر بدم بهشون و یه جوری مثل امام علی (ع) شمع بذارم به روزم رو تقسیم کنم. شوخیش اینجا بود که عملا من کل زندگیم رو کردم پروژه هام و سه قسمتش میشه سه تا پروژه مختلف…

حالا بحثم این نیست اصلا، میخوام اینو بگم که، وقتی عمیق تر نگاه میکنم میبینم مثال شمعه اینجا و برای من یکم فرق میکنه. من وقتی رو یه کاری شروع میکنم کار کردن انگار اون شمع رو خاموش کردم، و بقیه شمع ها روشن میشن و دارم تایم رو از دست میدم برای اونا. بیشتر انگار ساعت شنی هایی هستن که همشون دارن رو به اتمام وقت پیش میرن و فقط اون یک دونه ای که در لحظه دارم روش کار میکنم به نفع منه… و این وحشتناکه… ولی متاسفانه خیلی واقعیه.
واقعا همینجوری شده که خیلی کارا عقب افتاده و شاید واقعا دیر شده. به هرکی بگی چی رو تا به حال از دست دادم فکر میکنه دیوونه هستم که اصلا پی چیز دیگه ای رو گرفتم و اون ساعت شنی رو نجات ندادم. و واقعا این اتفاق افتاد.

داشتم به یکی از CG میگفتم و شاخ دراورده بود که تا به حال بهره برداری نکردم ازش. بعد، کار بعدی رو گفتم… و کاملا متقاعد شد که باید اونیکی جلو میرفت… بعد پروژه بعدی… و بعدی… و بعدی… پروژه هایی کاملا بی ربط(ارجا به مولتی‌پتنشایالایت). و هرکدوم به اندازه کافی خوب که شاید نه گفتن به هرکدوم، جنایت به حساب بیاد.

میدونی وقتی ببینی نمیتونی ساعت شنی ها رو بقدر کافی متوقف کنی چه اتفاقی میوفته؟ آره وسواس و تمنای ایستادن زمان رو داری، ولی، دستت رو میزنی به چونه ات و از ریختن شن های رنگا وارنگ ساعت های مختلف لذت (!) میبری!

آه که این، غم‌انگیز و همزمان سنگینه.

اینطور!

0

نزدیک یک ماهه که منتطر بودم کار ها به یه سکویی برسن و بعد یه هفته ای استراحت بدم به خودم؛ واقعا له شده بودم بعد چندین هفته پشت سر هم بدون یک روز استراحت…

خب لاوازیه که معتقدیم دیگه جمع شده و مونده اسمبل کردن نهایی همه چیز باهم و نوشتن گزارش ها و این چیزا؛ البته اینکه برنامه ریزی کنیم برای ادامه کار هم هست که موضوع جالبیه. پروژه های کوریدور رو هم کمابیش انجام دادیم فقط چندتا جلسه هست که ریکورد کردم باید بشینم ببینم. فوتوپسین رو میگم. و اما دانشگاه که دو هفته است منتظرم جواب نهایی رو بگیرم و جمع کنم از تهران برم، هی نمیشه، هی نمیشه. و واقعا مراحل رو عقب گرد داشتیم. اول تو تخلیص پروتئین و اینا مشکل داشتیم. بعدش اومد تو بیان… و الان دیگه باید استوک باکتری ها رو ری‌نیو کنم. دیگه دیدم ولش کن، دع الدنیا کردم و اومدم. ایشالا برمیگردم و دوباره شروعش میکنیم.

و اما فوتوپسین که هفته قبل مفصل در موردش اقدامات کردیم و الان بزرگترین مشکل بحث حفظ مالکیت معنویشه… نمیدونم واقعا با دو سه تا استراتژی خیلی مختلف میشه جلو رفت. باید دید واقعا کدومش با حقایق سازگار تره، و کدومش بیزینس موفق تری میشه. واقعا خیلی سوال شده.

اما از این ها بگذریم، الان دغدغه اصلی م اینه که هم لاوازیه، هم فوتوپسین و هم دانشگاه کارایی هستن که میشه ادامشون داد. به طول عمر هم میشه ادامشون داد. باید چه کرد؟ هر سه رو جلو برد؟ تا کی؟ برنامه ای رسید که بشه هر سه رو ادامه داد؟ اصلا من چی میخوام؟ نمیدونم!
البته میدونم چی میخوام، ولی اینکه کدوم مسیر بهتره برام اصلا مشخص نیست. فقط اینو میدونم که کنار گذاشتن هر کدوم حسرت بزرگی رو در آینده به دنبال داره، من کسی نیستم که دلم بخواد روی فقط یک کار تمرکز کنم و اینکه دلم نمیخواد مثل این یکی دوماه گذشته همه ی کار ها اینقدر شدید بشه که برای دو ماه حتی جمعه رو هم نداشته باشم!

خیر است!

4 اسفند 1399

0

واقعا وضعیت سرگیجه آوری شده. نمیتونم سر در بیارم دارم چیکار میکنم؟ خیلی حسی بخوام بگم به نظرم خوب پیش میره، ولی منطقا نمیشه انتظار داشت همه این کار ها ، باهم، به سرانجام برسه… نمیدونم واقعا!

خیر است.

0

خب باز برگشتیم به برنامه های تقریبا معمول و پیگیری کار هایی که توقف خورده بود: میکروگراف، میکرون، بازی و از همه مهم ترCG.

چیزی که واقعا مهم بود عقب نیوفته CG بود که متاسفانه عقب افتاده. البته این مدت واقعا خدا بهم رحم کرد که تقریبا همه ‌ی ددلاین ها عقل افتاد و کارا به طور قابل قبولی جمع شد؛ وگرنه همه کارا میموند! از کارای کوریدور تا دانشگاه و لاوازیه و کارای دیگه.

الان دوباره شروع کردیم کارا رو، سایت و لوگو و از همه مهم تر بحث ثبت مالکیت معنوی. هیچ ایده ای ندارم که باید باهاش چیکار کنیم. از اونجایی که تو کوریدور مقداری با مالکیت معنوی و جزئیاتش آشنا شدم، الان یکم سخته تشخیص اینکه واقعا باید ذیل کدوم حالت کار رو جلو ببریم. حالا هر کدوم که شد، ایشالا که با موفقیت ثبت کنیم و منم دیگه راحت تر در موردش صحبت کنم.

اینطور!

27 بهمن 1399

0

امروز یه برسی برای روند CG داشتیم و خب از هر طرف که رفتیم، جز به اینکه باید این کاره رو نهایی کنیم، نرسیدیم. و خب دیگه سر منم خلوت تر شده و شروع کنیم گام هایی که قرار بود رو بردارم. امروز لوگو یه مرحله به نهایی تر شدن نزدیک شد و در مورد نحوه شروع سایت تصمیم گرفتیم. اینکه کارای حقوقی رو به زودی شروع میکنیم هم قطعی شد. خلاصه که “هِلو ورلد، ما داریم می‌آییم!

خبر خوب دیگه بازی بود که بزودی قابل انتشار میشه! البته که هنوز منتشر نمیکنیم…

و اتفاق بعدی… پیشنهادی که اون روز بهم شده بود سر لاوازیه… امم… یه برسی کردم، شاید واقعا بشه یه کارای خوبی کرد که هم فال باشه هم تماشا! چه جورم!! البته خیلی ایده خامیه حالا، همون که خیلی خوب است، اما تو باور مکن!

اینطور!

19 بهمن 1399

0