Category: Lavoisier

LAVOISIER – THE GOOD DAY

لاوازیه رو بردم و طرح ها رو چک کردیم. راستش وقتی کلیتش رو گفته بودم خیلی منفی برخورد شد و گفته شد احتمالا شدنی نیست. با تاکید بر اینکه”با ویژگی های پروژه” شدنی نیست. یعنی بی بودجه و بی زمان و بی… (قابل توجه استاد بزرگ پر توقع دانشگاه.) خب بعد چند هفته پردازش و توسعه ایده ها امروز یه ارائه خودمونی داشتم. تو تاکسی اسکچ طرح ها رو روی کاغذ کشیدم و یه کار تمیزی شد. و وقتی بهشون گفتم…

لاوازیه دو قسمت مجزا داره. یکیش “لاوازیه” است و یکی هم “نیکسون” 🙂 واقعا نمیدونم چرا اسمش شد نیکسون، ولی دیگه شد دیگه. خب. اول نیکسون رو که کوتاه تر و آسون تر بود رو گفتم و خیلی استقبال شد، بعد گفتن بریم سراغ لاوازیه که خیلی جذابه ( و واقعا هم بود). و یک یک بخش های پروژه تایید شد و کللیی استقبال شد. بعدشم مکالمه طولانی و پر حوصله پر بود از “تو چرا مهندس نشدی؟” “چی شد پس شاهد قبول شدی، تهران و شریف نرفتی!؟” و این چیزایی که کلی قند تو دلم آب میکنه…

اونجایی که گفتن “همه ش خیلی خوبه، فقط یه براورد هزینه کن!” و حتی قرار نبود هزینه پروژه رو پرداخت کنن. بجز اینکه از هرر نظر هم حمایت میکنن. ولی اینا برام مهم نیست. مهم همین بود که واااقعا فهمیدن من دارم از چی حرف میزنم. من دارم چه ارزش افزوده ای ایجاد میکنم. من دارم یک سوال مرتفع میکنم. اونم سوالی که هیچ کس دیگه ای نمیره حلش کنه. اینجا جاییه که من عشق میکنم باشم. و کلی هم تعریف شنیدم که چقدر خوبه و از اون بهتر، “این کار شدنیه”!

نکته ای که دوست دارم روش تاکید کنم، من اصصلا هیچ چشمداشتی به این پروژه نداشتم و ندارم هم. بله، طوری جلو میبرم که نهایت بهره برداری کنیم ازش، ولی نه اینکه هدفم اون باشه. همین که مسئله حل شد و اونایی که باید بدونن مسئله حل شد برای من به شدت کافیه. همون جایی که “اورکا” اتفاق میوفته و مسئله حل میشه! عای خدا خوشحال شدم. شکر خدا.

گفته بودم تو نیکی میکن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز، رو خیلی دوست دارم. خب، در واقع آخر جلسه بحثی مطرح شد که یه دستاورد خیلی خوب هم داشته باشه و حسابی بزم کامل بشه! خلاصه… عالی عالی عالی

خستگی این همه چند کاری و حرف شنیدن ها شسته شد و رفت! چه جورم رفت!

29 آبان 1399

ساعت 5 و نیم صبحه و نشستم دارم کانتنت CG رو مینویسم. و صبح باید برم دانشگاه ژل آکریل آمیدمون رو رنگبری کنم که ببینیم در نهایت پروتئینامون درست ساخته شده یا نه. بعدشم برم ببینم میتونم اطلاعات بیشتری در مورد شرایط لاوازیه بدست بیارم یا نه که شروع کنیم به اجرا کردن طرح ها یا لازمه تغیراتی بدیم. نسبتا روز مهمیه برای لاوازیه.
خلاصه که زندگی جالبی شده!

0

روز خیلی خوبی بودا! قشنگ ژل درست کردیم و فردا میریم برای الکتروفورز ولی خب امروز به خاطر این احساسات نا بجایی که دارم رفتم پیش استاد بزرگ دانشگاه و در مورد یه پروژه سوال بپرسم که ایشان لطف کردن و با متانت تمام شیر اقیانوس تاریک عدم درک مختصات ذهنی رو باز کردن رو سر مبارکم و تقریبا جمجمه م شکست!

واقعا چرا اینکار میکنم؟ یا سوال رو درست بپرس… یا اصلا با طرف حرف نزن خب! بله ایشون درست میگه که وضعیت فوق‌العاده ی ایجاد شده یه اشتباهه و من دارم گند میزنم بهش، ولی آیا ایشان میدونه که “هیچ گزینه ی بهتری وجود نداره”؟
آیا ایشون میدونه که “هیچ کس” اینقدر دیوانه نیست که بیاد انرژیش و وقت و سرمایه‌ش رو صرف کنه و همه ی کار هاش رو به ریسک بندازه که تو پروژه ای وارد بشه که نه تنها هیچ بودجه ای نداره، ممکنه آخرین لحظه کنسل بشه؟ یا که چون ایران تحریم علمیه، طرف آینده تحصیلی خودش رو هم به خطر بندازه؟ هان استاد عزیز؟ شما فکر کردید هنوز تو آمریکا هستید که انتظار مدیریت سیستمی دارید؟؟
پنجره باز شده و یک مرغ دیوانه به خواست خودش وارد کوره شده! ناراحتی چرا جای عقاب سر سفید آمریکایی یه کلاغ اومده تو اتاق؟!

تا من باشم خوشبین نباشم به عظما! البته کمی خودخواهانه و خود صحیح پنداریه که بخوام دلخور باشم! ولی من “در حد خودم” دارم سعیم رو میکنم بهترین کار رو کنم. و با این همه 2in1 زندگی کردن (بلکه 28 در 1) دارم سعی میکنم. نباید ناراحت باشم که این جواب رو میشنوم… ولی خب اعصابم خراب شد! سعیمو میکنم در ادامه روز بهتر باشم.

از بدی های اینکه بخوای مولتی‌پتنشیالایت باشی همینه. تو خودت رو تو دمای عملکردی مناسب برای 28 چیز مختلف قرار دادی و وقتی شروع میکنی به لینک زدن به یه ستاره فوق داغ، لینکت بسوزد! چه میشه کرد.

26 آبان 1399

0

بلاخره فردا قراره پروژه عملی ارشد رو شروع کنیم. جالبه هنوز بعد یک ماه از دفاع پروپوزال روند اداری تصویبش تموم نشده!

توی راه تهران نشستم کارایی که توی ذهنم پرونده انجامشون بازه رو نوشتم. 28 مورد شد!! 28 تا کاری که یسریشون خودشون ریزه‌کاری دارن. اینا چیزاییه که مثلا در حال پیشرفتن. وگرنه MM  و امثالهم رو که واقعا میدونم روش کار نمیکنم رو نشماردم. نوشتم که ببینم روی هرکدوم چقدر وقت بذارم. یه‌سری روزانه و یه سری ماهانه.
اولویت برام میکرون، کوچه صادقیان، CG و لاوازیه است. البته Mr.Game یه کار ریز الساعه میخواد ولی بعدش دیگه باید بره تو صف! البته یقینن اینا بجز کارای واجب هستن دیگه، مثل پروژه دانشگاه و اینا! و باید سعی کنم برنامه هام رو فشرده تر بچینم و بعضی روز ها رو واقعا خالی کنم. وقت کم دارم که کم دارم، باید زنده هم بمونم!!

هعی! 2in1 رو خوندید؟

23 آبان 1399

0

First idea- may be the- Best idea!

-Lavoisier The Project

(Mohammadreza Sadeghian, indeed)

0

Lavoisier

امروز روز نسبتا خوبی بود. بعد چند روز پیاپی دور خودم گشتن برای کارای تصویب “الکترونیکی” پروپوزال که حقیقتا جز گیجی چیزی نداشت، امروز ۲تا تماس خیلی خوب داشتم.

یکی که بازی میکروسکوپی بود و یادگرفتم که چطوری باید حرکت موجود میکروسکوپی رو به کامپیوتر بفهمونم. و خب کلللی کار داره حالا. خوبه که منم درگیر خودِ کار شدم.

و اما تماس مهم و خوبی که میخوام در موردش بگم: این پروژه رو لاوازیه نام‌گذاری میکنم و وقتی مینویسم لاوازیه منظورم این پروژه است. همون موقعیتی که باید بهترین استفاده رو ازش کرد. و برای همینم دنبال یه ایده به شدت خاص میگردم که خب میتونه بهترین استفاده از موقعیتی که داریم باشه. البته میدونم که چی میخوام، ایده اولیه کامله، ولی هیچ طرح عملیاتی که مطالعه شده باشه نداشتم. تماس امروز باعث شد که به به واقعیت پیوستن لاوازیه امیدوار بشم. حقیقتا به نظر میاد ایده هایی که بشه پیاده کرد وجود دارن. به طور مثال همین الان یکی دوتا ایده برای عملی کردنش داریم!

این لاوازیه واقعا یکی از خاص ترین پروژه هایی میتونه باشه که یه محقق در طول عمرش امکان مشارکت توش داره. علاوه بر اینکه ماهیت این موقعیت خاصه، اینکه مدت زمان و منابع به شدت محدودی وجود داره هم برام خیلی جذابش کرده. همونطوری که یه بار گفته بودم، سوالی که بقیه بتونن حلش کنن به درد من نمیخوره؛ من دنبال حل سوالیم که کسی توانایی حل کردنشو نداره. و این خودِ خودِ لاوازیه است!
امیدوارم خوب پیش بره و نتیجه خیلی خوبی بده.

اینطور!

۵ آبان ۱۳۹۹

و بلاخره بعد سال ها انتظار دارم آماده میشم برای ارائه ی داستان CG. البته که خصوصیه، ولی بازم همونیه که همه ی این سال ها منتظره اتفاق افتادن بوده.

گفته بودم میخوایم روی پلن بهره برداریش بطور جدی کار کنیم و تصمیم‌گیری بشه. لازمش اینه من هر آنچه گذشته رو بگم! و هوو هوو… خیلی چیزا گذشته!

فایل ارائه نصف شده و تقریبا باب میلم پیش رفته. ۳ روز تا اینجا ساخت پاور‌پوینت وقت گرفته 🙂 شما ببین خودت دیگه…

امیدوارم که خیر باشه.

اتفاق دیگر این روزها کار کردن روی پادکست زیستی‌مون و همچنین شروع ضبط پادکست “کوچه صادقیان” ه. با تشکر ویژه از آقای شریفی عزیز که تو این چند روز مرخصی کلی پوستر و کاور برای این کارا زد. دمش گرم و دلش خوش.

و اما بعد… اتفاق دیگر هم چیزیه که خیلی سربسته تر از چیزای دیگه‌ست. ولی دوست دارم اینجوری بنویسمش که… من از آنتوان لاوازیه چی یاد گرفتم؟ حریص بودن!

البته در نوع مفیدش! اینکه اگر یک موقعیتی پیش آمد و پنجره ای باز شد، حتما خودتو بنداز توش؛ حتما ازش استفاده کن! ولی چطور؟

آنتوان لاوازیه شاید تنها دانشمندی باشه که بعد از مرگش هم به علم خدمت کرد! بجز اونایی که جسدشدن رو وقف میکنن… واقعا یه کاری کرد!
بعد انقلاب فرانسه و کشتار وحشیانه درباریان، لاوازیه به اعدام با گیوتین محکوم میشه، و وقتی چاره ای نمونده، پس تصمیم میگیره از این موقعیت هم استفاده کنه! مطالعات علوم شناختی شاید از همینجا شروع شده باشه، جایی که لاوازیه برای مشخص کردن محل قوه ی متفکر بدن، به شاگردانش میگه بعد از اینکه سرش رو با گیوتین قطع کردن، اون شروع به پلک زدن میکنه و اونها باید نگاه کنن که اون میتونه پلک بزنه یا نه!
و مشخص میشه که بله! مغز محل انجام و دستور تصمیم های ماست!

این پروژه جدید گیوتین نیست! و توش کسی آسیب نمیبینه (انشالله!) ولی واقعا موقعیت خاصیه که به دلایلی من قابلیت استفاده ازش رو پیدا کردم. سوالات اخلاقی مطرحه، مثل اینکه درسته استفاده شخصی کنم از این موقعیت؟ اصلا شدنیه؟ یا اولویت چیه؟
راستش به نتیجه رسیدم… و کاری که میکنیم شخصی نخواهد بود.
ولی ایده… ایده ای که دارم روش کار میکنم، اگر بشه، و اگر بشه، اگر بشه… اتفاق خیلی بزرگیه برای من و البته ذی‌نفعان ماجرا! شاید یکم که پیش رفت و مسیرش مشخص شد نوشتم براتون داستان رو. الان نمیدونم خودمم. ولی سوالی که هنوز جواب نداره اینه:
باید ببینیم اصلا حداکثر استفاده ای که میشه از این موقعیت کرد چیه؟! شاید فقط در حد یک پلک زدن باشه!

3 آبان 1399

0