واقعا لاوازیه خیلی جالب پیش میره. همون مثال درخت در طوفان. هی شاخ و برگش میریزه و هم شاخه های جدید باز میکنه.
الان سر تحقیقات مشابه قبلی دیدیم که یکی از فاکتور ها واقعا قابل کنترل نیست با این سیستم، ینی تو طراحی آزمایش باید حواسمون باشه؛ البته مسئله ای نیست ها ولی خواستم اساتید در جریان باشن، اینا هم گفتن اولا اوکیه، دوما پروژه کلا دست خودت!! هرکاری میکنی ما قبولت داریم!! حقیقتا برگام! چی شد که اینطوری شد؟!
بعد یه چیز باحالی هم… ینی خنده دار بیشتر… برای اسم لاوازیه نشستیم فکر کردیم که اسم پروژه چیه حقیقتا!؟ بعد به یه اسم خیلی خوب و کامل رسیدیم که سه خطه 🙂 یعنی اینقدری سنگین شده که به هرکی بگی از سنگینی تا کم خمر میشه :)) در صورتی که خب واقعا خودش اینقدر خفن نیست… شایدم تواضع بیجام گل کرده! نمیدونم… ولی میدونم فانه.
حالا این خفنی رو داشته باشید، برگردم به یه موضوع خیلی مهم. یادتونه از too good to be true گفتم؟ اینکه اگر تو یه زمینهای که ازت انتظار نمیره خوب ظاهر بشی بقیه ممکنه فکر کنن یه جای کار میلنگه. هم؟
دقیقا این مدتی که استادای معزز گند میزدن بهم درگیر این داستان بودیم و متوجهش نمیشدم. ینی چی؟
میرفتم میگفتم آقا یه پروژه -به ظاهر- خفن هست که منِ دانشجوی ارشد دارم جلو میبرم و اینا هم یهو میگفتن که واقعا این داستانش چیه که تو، آدم کم سواد و بی تجربه و بی ربط داری انجامش میدی؟ یقینن یه گندی خورده که این اتفاق افتاده… (مخصوصا که اصلا گوش نمیکردن بگم آقا به علت محدودیت های فراوان اینشکلی شده… شما جوش نزن حالا… گوش نمیکنن که جریان چیه…) خلاصه
اون روز که به استاد خودم گفتم داستان رو از یه زاویه دید دیگه مطرحش کردم. و خیلی خوب پیش رفت. ینی عالی پیش رفت… استاد شروع کرد توضیح که بله این محدودیت ها هست و منم خیلی ایده قابل استفاده ای تو حوزه خودمون نمیبینم. بعد سناریو های مختلف رو -با جذابیت ذاتی که زمینه تحقیقاتی لاوازیه داره- برسی کردیم و کلی کیف کردیم.
امروز هم از یکی از استادای دیگه سوالی داشتم که مقدماتش رو هماهنگ کردیم تا دقیق تر برم بپرسم. این هم خیلی اوکی و خوب پیش رفت. ینی اون نگاه عجیبی که بچه جان تورو چه به این کارا، خبری ازش نبود و باز خیلی مثبت برخورد شد با موضوع. بعد تازه فهمیدم داستان چی بوده!
من برای این موارد جدید تر نمیگم که سامانه رو من طراحی کردم :))) میگم سامانه رو دوستم طراحی کرده حالا فلان سوال براش مطرحه من دارم کمکش میکنم، آقا اینقدر قابل پذیرش میشه براشون، اینقدر جذاب میشه براشون، اینقدر مهربون میشن همشون که خدا میدونه!!! حالا قبلی ها چی؟ چشماشون چهارتا میشد که یقینن یک جای کار میلنگه که “تو” داری این پروژه رو انجام میدی… بابا د آخه مرد مومن… یه ذذذره تو ذهنت شخصیت قائل بشو دیگه برای روحیه کاوشگریه ما… نمیکنن که. نمیکنن.
البته مطلبی هم هست… اینا نیست خودشون فقط تو یه حوزه فعالیت میکنن… براشون قابل درک نیست یکی دیگه بتونه تو چند جا فعالیت کنه… دیگه خب شاید حق دارن اینو. ولی خب دیگه.
اینطور!
22 آذر 1399