Asides

When you want to touch the sky, do not stop dreaming about flying.

-M.Sadeghian

0

راستش کلافه شدم از این وضع؛ دوراهی‌های سخت، در‌های بسته نشده، راه‌های نامعلوم و خاطری ناآرام…

باز حداقل قبلا راحت تر اگر دیواری جلوی مسیر وجود داشت میرفتم تو دلش و خوردش می‌کردم به هر شکلی، منتهی الان دیگه خیلی زخم‌خورده و خسته شدم؛ واقعا نه توان پذیرش ریسک رو دارم، نه میتونم خودم رو راضی کنم دست بکشم.

الان تو هفته گذشته در فاصله ۲۴ ساعت ۲تا پیشنهاد عالی داشتم، یکی رومی رومی و یکی زنگی زنگی؛ و منی که یا باید روحم رو بفروشم یا با آرامش خداحافظی کنم.
البته که علاقه‌م به طور قطعی مشخصه کدومه… ولی خسته‌م. خیلی خسته. راستش تمام وجودم شوق جلو رفتنه ولی هیچ رمقی نمانده!

دوشنبه‌ی امتحان
۲۰ دی ۱۴۰۰


و ازونجا که امتحانه، کلی به smallsence فکر کردم. به اینکه تو فاصله دو ترم عملی‌ش کنم!

2

امروز سر رسید تمدید دامین فوتوپسین بود. صحبت کردم با تیم که برای سال بعد اگر کجا ایستاده بودیم دامین رو تمدید کنیم… خیلی چیز سختی رو انتخاب نکردیم و خوشحالم برای تصمیمی که گرفتیم؛ معقول بود.

خب، آیا موفق میشیم تا ۳۶۵ روز دیگه به چک‌لیست فوتوپسین برسیم؟ با ما همراه باشید :))

 

۴ آذر ۱۴۰۰

0

درس جدیدی که از این داستان جدید گرفتیم اینه که “چیزای خیلی مهم” رو دست بچه مچه ها ندید! من نمیدونم چطوری تونستن بدون اجازه بورد نازنینم رو د مونتاژ کنن! هعی! هعی! آخه پسر خوب ما گفتیم ابروش رو درست کن، برداشتی بواسیر جراحی کردی؟ هعی!

البته که حالا کاریه که شده، بورد رو میبرم میدم تست شوک ازش بگیرن ببینیم میشکنه یا نه :)) دعا کنید بشکنه وگرنه باید جواب بدم این چرا سوخته :))

نمیدونم آخرای آبان 1400

0

راستی اینو بگم. برای لاوازیه ممکنه یه اتفاق خفن بیوفته که تقریبا هیچ ارزش مادی یا معنوی‌ای نداره، ولی اینقدر دوستش دارم که کلا این پروژه برای همین قبول کردم. هیچ زمان مشخصی هم نداره، ولی ولی ولی… اگر اتفاق بیوفته یه قرار گذاشتم که حتما حتما انجامش میدم. شاید هیچوقت نگم اون اتفاق چی بوده، ولی اگر اتفاق بیوفته حتما میفهمید اون قرار چی بوده :))

-دت وولد بی فان-

0

این که نمیتونم گیوآپ کنم داره ریز ریز وجودمو میخوره… واقعا لازمه بتونم بیخیال بشم. البته که همون که میگن “موجیم و آسودگی ما عدم ماست” و این حرفا… نمیشه یه پرنده رو آورد تو تنگ آب بهش گفت مثل بقیه گلدفیش ها زندگی کن؛ خفه میشه؛ میمیره؛ و اینکه تقلا کنه برای نمردن چیز عجیبی نیست… ولی خب این پر و بال زدن با زنجیر هایی که وصل شده بهش و تیغایی که داره پر های پرواز رو بیشتر می‌بره، فقط دردناک و دردناک ترش میکنه…

ما خواستیم قبل از تنگ تر شدن قفس فرار کنیم بریم… سیالیت هوا خیلی زیاد بود… نمیشد زیر آب پرواز کرد. ما هم دوست نداشتیم زیرآبی بریم!

اینکه به خودم میام و میبینم دارم تو ذهنم برای فلان پروژه زمان ملاقات ست میکنم یا برای اونیکی سایت چی رو مهیا میکنم و مثل پتک میخوره تو سرم که، نه، بسه دیگه، تموم شده… اون خیلی وقته که رفته، اون کار رو تعطیل کردیم. هر بار میمیرم. نمیدونم چند بار باید سر این قبر هایی که ساخته شده شیون کنم.

هعی… شاید درست باشه که به تایتل سایت یه Graveyard اضافه کنم…

کماکان آبان 1400

0

نخیر… نمیشه که نمیشه که نمیشه… همون بی‌بخت چه فن سازم تا برخورم از وصلت…

دیگه اینقدری ص بودن نشدنی شده برام که دارم تصمیم میگیرم سایتو بیارم پایین و خیال خودمم راحت کنم. نکه من ص نباشم دیگه… نه… همون طور که حدس میزدم، دیگه از یه جایی به بعد نمیشه اینکارو ادامه داد؛ برای همین خودم رو به آب و آتیش میزدم که قبل اینکه دیر بشه به یه پناهگاهی برای کار هام برسم… حیف… نشد!

آبان 1400

2

خب گویا جدی جدی سایت هایی که بالا آوردم دیده میشه! امروز با یکی از بچه ها بحث پروژه بود، گفت اگزوزوم و سایت رو آوردم بگم منم یه کارایی کردم که گفت آره بابا اینو دیدم مال دانشگاه تربیت مدرسه… گفتم سایت منه، کرک و پر بود که از هر دوتامون میریخت…
باید روی سایت ها جدی تر کار کنم!

خوارزمی هم که باز داره اذیت میکنه (عز یوژوآل) ولی فکر کنم بلاخره ثبت اختراع داره اوکی میشه 🙂

پیش باد!

0

این داستان اخیر چقدر اون داستانِ آهنگ متن بتمن‌بیگنز بود!

منتها نمیدونستم بعد سقوط و افتادن، اون چیزی که برمیگرده بالا فقط خسته یا زخمی نشده، نه نه… شاید حتی زخم هم نشده باشه… اون عوض شده؛ شاید خیلی زیاد، شاید!

0

راستش قصد داشتم اگر دکتری تربیت‌مدرس عزیز قبول شدم چندتا یادگاری اونجا جا بذارم… یا شاید بهتر باشه بگم چندتا هدیه بهش تقدیم کنم. از ساعتِ مدرس بگیر تا چندتا کار رسانه ای… نخواستی‌م که دالینگ… نخواستی 🙂

برای شاهد همین انجمن و بطور خاص بیومیتینگ نسبت به تنفری که از شاهد داشتم بعد اونهمه اذیت چیز کمی نبود… فکر کن اگر در مدرس بودم اینهایی که میگم چه میشد!

نتایج نهایی امروز اومد و جالب و زیبا بود 🙂
من یک همیشه اولین نفر از مردود شدگان مثل مسابقه نوآوری سمپاد، مثل خوارزمی، مثل
دبیرستان، مثل کنکور، مثل همه پروژها و زندگیم… بطور خلاصه میشه بهش گفت  too close … خیلی خیلی نزدیک شدی… ولی ناه! ایشالا فردا 🙂 انگار من منتظر فردا میمونم :)) این تفنگ تیر های زیادی برای شلیک کردن نداره… تلاش نافرجام ۲۳۵۴۸۲۳، خدا نگهدار عزیز :))

راستش خیلی احتمال اندکی وجود داشت که این اتفاق بیوفته… ولی خب، احتمالش وجود داشت دیگه… از اینکه احتمالات اندک ممکن رو نادیده بگیریم خیلی بدم میاد! بد نیست یه یادآوری‌ای بکنم از سرگذشت تیر هوایی!

0